۲۰ شهریور ۱۳۹۱

وضعیت کنونی رضا چاچا لیدر معروف خوزستان و ایران...

روزگاري براي خودت برو و بيايي داشتي. با حركات موزون و تشويق‌هايت تمام استاديوم را به لرزه درمي‌آوردي و چنان شوري در ميان هواداران به پا مي‌كردي كه هر تيمي آرزوي داشتن ليدري هم چون تو را داشت.



تو آنقدر پيش رفتي كه شدي ليدر ايران در جام‌جهاني 1978 آرژانتين و آن‌جا نيز از نگاه‌ها جا نماندي و بازتاب تشويق‌هايت براي تيم‌ملي ايران از ديد مجله معروف فرانسوي "مونديال" دور نماند و اين مجله پس از ديدار ايران و هلند نوشت «ايران فقط يك دروازه‌بان (مرحوم ناصرحجازي) و يك تشويق‌كننده با خود آورده است» و آن تشويق‌كننده كسي نبود جز تو؛ رضا چاچا



چاچا چهره تو براي خيلي‌ها كه هر روز در خيابان‌هاي اهواز رفت و آمد مي‌كنند، آشناست ولي هويت واقعي تو بر آن‌ها پوشيده است. نمي‌دانند كه تو كه بودي و چه گذشته‌اي داشته‌اي. براي آن‌ها كه تو را هميشه با ظاهري نامناسب و در حالتي مستاصل ديده‌اند، باور اين‌كه تو با اسطوره‌اي چون ناصر حجازي هم‌دوره و هم‌سفر بوده‌اي، سخت است.

ما حالا...

حالا سال‌ها از آن دوران مي‌گذرد و پاتوقت شده خيابان‌هاي پر رفت و آمد اهواز و نگاهت به دست كرم مردم! تو گم‌ شده‌اي ميان اين همه هياهوي فوتبال و پيدا نيستي از پشت عينك‌هاي آفتابي بازيكنان پر زرق و برق امروزي، وگرنه جام‌جهاني آرژانتين كجا و پرسه در خيابان‌هاي اهواز كجا؟

روزگاري به عنوان ماساژور، وظيفه آماده‌كردن بدن بازيكنان بزرگي هم‌چون ناصر حجازي، ايرج قليچ‌خاني و علي پروين را بر عهده داشتي. نقل است هر كجا بوده‌اي با حركاتت شور و هيجاني در جمع ايجاد مي‌كردي و به بمب خنده معروف بودي.

... خيلي وقت است كه از آن دوران مي‌گذرد و تو در گذر زمان شكسته و كم‌تحرك شده‌اي، شور و هيجان گذشته را نداري، پاهايت خميده است، بريده بريده صحبت مي‌كني، قدم‌هايت كوتاهتر و به هم نزديك شده است؛ در يك كلام، ديگر چاچاي سابق نيستي.


به خانه‌ات كه آمدم سر و صدايي نبود. پر از سكوت بود؛ سكوت مطلق و تنهايي. پر از نامرتبي و آشفتگي. انگار اين خانه تيره و پر از خاك، هزار سال به خود انساني نديده است.

«خانه من خانه مردگان است و از هفت سال پيش كه مادرم مرد، بيچاره شدم. ديگر در اين تنهايي، خواب شبي ندارم.»

ديوار خانه‌ات را پر كرده‌اي از عكس آن‌هايي كه تو را ياد مستطيل سبز مي‌اندازند؛ در اين آلبوم ديواري‌ات جاي كسي خالي نيست؛ ديروزي‌ها و امروزي‌ها، همه در خاطرت هستند. از حجازي و دايي و فركي تا كريمي و مجيدي.

و چه خوب يادت مانده است اولين باري را كه مردم به نام "چاچا" صدايت زدند. «در بازي پاس و قرچه‌يخ، تماشاگران من را به اسم چاچا صدا زدند و بعد در خوزستان به اين نام معروف شدم. در تهران نيز معروف به قوچ‌علي بودم (آن زمان به افراد چاق قوچ‌علي مي‌گفتند). معروفيتم در كشورهاي خارجي نيز به ايتاليا و پايتخت آن شهر رم برمي‌گردد.»

چاچا سفر به كشورهاي مختلف را كه حجم عظيمي از خاطراتش را تشكيل مي‌دهد، جسته گريخته اشاره مي‌‌كند؛ از اين سفر به سفري ديگري مي‌رود و همه را باهم درمي‌آميزد! ذهنش تمركز ندارد.

رضا چاچا

در جايي خواندم حدودا 30 ساله بودي كه بدنت چربي گرفت، عمل كردي ولي فايده‌اي نداشت، دوباره چاق‌تر شدي... و شدي رضا چاچاي امروز.

انگار ديگر حركاتت براي بعضي‌ها وجدآور نيست. «بعضي از مردم مي‌گويند ديگر مثل گذشته‌‌ها قِل نمي‌خوري چاچا!» از آن همه شور و غوغا، فقط حسرت و افسوس برايت مانده «زماني همه از من حساب مي‌بردند ولي حالا!»

حالا ديگر در خيالت به استاديوم‌هاي پر از تماشاگر سفر مي‌كني، از خود‌‌ بي‌خود مي‌شوي، دست مي‌زني، دست مي‌زني... و شعرهاي ناموزون و درهم ريخته مي‌خواني.

مي‌دانم گله‌ داري از روزگار و آدم‌هاي بي‌معرفتش كه مي‌گويي «امروزه كسي، كسي را نمي‌بيند» گله ‌داري كه مي‌گويي «تا جواني زندگيت را دربياور كه اگر غير از اين باشد بر سرت مي‌كوبند» گله‌مندي كه با آه و افسوس يادت را مي‌بري تا ته ته خاطرات خوش جوانيت.

اما در اين دنياي ناملايم كه قلب‌هاي رئوف را به سختيِ سنگ مي‌كند، هنوز هم هستند كساني كه در گوشه‌اي از قلب‌شان محفوظ داشته‌اند جاي كساني چون تو را كه روزي جمعيتي را براي لحظاتي شادمان مي‌كردي و رها مي‌كردي ذهن آن‌ها را از مشغله‌هاي حجيم دنيا.

آن‌ها همان مردم خوزستان هستند كه بارها از لطف‌شان به خودت گفتي و از آن‌ها به نيكي يادكردي، آن‌ها همان دوستانت هستند كه تو آن‌ها را قديمي‌هاي بامعرفت خطاب كردي. آن‌ها همان‌هايي هستند كه حتي فاصله نيز تو را از خاطرشان پاك نكرده و از غربت نيز محبت‌‌شان را نثارت مي‌كنند.

از لطف و كمك همسايه‌هايت گفتي؛ به سراغ يكي از آن‌ها رفتم و با او هم صحبت شدم. از همسايگي 20 ساله با تو رضايت داشت و گفت «بعد از اين‌كه مادرت را كه 104 سال سن داشت، از دست دادي، تنهاي تنها زندگي مي‌كني» و از آن زمان به بعد همسايه‌ها هرازگاهي برايت غذا درست مي‌كنند.

ليدر سابق تيم‌ملي هيچ وقت طعم زندگي مشترك و پدر بودن را نچشيد، «چند وقتي با يك دختر ترك در تهران عقد بودم، 15 سال داشت و ژيمناستيك كار مي‌كرد ولي بر اثر بيماري فوت كرد. آن زمان حدودا 20 ساله بودم و ديگر نشد كه ازدواج كنم.»

چاچا از طرف عادل فردوسي‌پور كه آن را كويتي‌پور خطاب مي‌كند نيز براي حضور در برنامه نود دعوت شد ولي اين دعوت را رد كرد. او نرفت ولي شايد اگر مي‌رفت، مرور مي‌كرد خاطرات كساني را كه او را در گذر زمان از ياد برده‌اند.

خانه‌ي رضا چاچا

... خانه‌ات را ترك مي‌كنم... و تو باز در غربت غم‌انگيز خانه‌ات با تصوير قاب كرده ياران قديمي زندگي مي‌كني...

محمدرضا صفاريان‌، زاده اهواز است، پدرش كرد و مادرش اهل دزفول. سنش را نمي‌گويد، شايد هم در خاطرش نيست كه چه زماني پا به اين دنياي پر فراز و نشيب گذاشت، فقط مي‌گويد بنويس 100 سال ولي در جايي به نقل از او خواندم متولد 1322 است.

از هفت سالگي به ورزش گرايش پيدا كرد و در بين رشته‌ها، فوتبال را انتخاب كرد. او فوتبال را در حد محلات بازي كرد، كنار رودخانه كارون و در زمين‌هاي معروف به رضا چاچا. در مقطعي نيز به عنوان توپ جمع كن در مسابقات فوتبال حضور مي‌يافت.

20 سال ليدر تيم‌هاي مختلف بود و علاوه بر آن 13 سال به عنوان ماساژور در تيم‌هاي ملي فوتبال نوجوانان، جوانان، بزرگسالان، تيم‌هاي خوزستاني و همچنين پاس تهران فعاليت داشته است.

محمدرضا صفاريان علاوه بر فوتبال در رشته‌هاي كاراته و كشتي هم به عنوان ماساژور كار كرده است. او علاقه‌زيادي به ماساژوري بوكسورها داشته كه به آن نيز رسيده است.

رضا چاچا از هياهوي استاديوم‌هاي بزرگ فوتبال، امروز به سكوت رسيده و گوشه‌ي خيابان‌هاي اهواز، روزگار مي‌گذراند.




گزارش از خبرنگار ايسنا، زهرا ايزدخواستي
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر